برش‌هایی از یک کتاب | خورد و خوراک دیکتاتورها

نوشته‌هایی که از این به بعد با عنوان برش‌هایی از یک کتاب منتشر می‌شوند، حاصل متن‌هایی است که من از کتابخوانی روزانه‌ام جدا کرده و یکجا جمع کرده‌ام. هر نوشته به یک کتاب اختصاص دارد. برای گزینش متن‌ها هم بر طبق معیار خاصی عمل نکردم و هر برشی که برایم جالب بوده را جدا کرده‌ام.

این روزها در حال خواندن کتاب خورد و خوراک دیکتاتورها یا How to feed a Dictator نوشته‌ی ویتولد شابوسفکی، خبرنگار لهستانی، هستم. این کتاب به همت نشر گمان و ترجمه‌ی مسعود یوسف حصیرچین، در ایران منتشر شده و از این لینک قابل خرید هم هست.

ماجرای کتاب از این قرار است که خبرنگار مذکور، تلاش می‌کند با آشپز تعدادی از دیکتاتورهای جهان گفتگو کند و از این دریچه به زندگی آن‌ها نگاه کند. متن پشت کتاب هم، که حکایت از همین موضوع دارد، قابل توجه است:

با خودم فکر کردم کسانی که در لحظات مهم تاریخ آشپزی کرده‌اند ممکن است چه چیزی برای گفتن داشته باشند. وقتی اوضاع جهان بحرانی و شکننده بود چه چیزی در قابلمه‌ها قُل‌قُل می‌کرد؟ صدام حسین بعد از اینکه دستور داد ده‌ها هزار کُرد را با حمله‌ی شیمیایی قتل عام کنند چه خوراکی خورد؟ دلش آشوب نمی‌شد؟ وقتی دو میلیون نفر از مردم کامبوج از گرسنگی می‌مردند، پل پوت چه غذایی می‌خورد؟ وقتی فیدل کاسترو جهان را به آستانه‌ی جنگ هسته‌ای می‌برد چه خوراکی خورد؟ در این کتاب تاریخ قرن بیستم را از دریچه‌ی آشپزخانه دید زدم. یاد گرفتم چطور می‌شود در مواقع دشوار دوام آورد، و چطور می‌شود به یک دیوانه غذا داد.

در ادامه، برش‌هایی از بخش‌های مختلف کتاب را بدون دخل و تصرف آورده‌ام. فقط اگر به منظور کامل شدن روایت، نیاز به توضیح باشد، آن را با رنگ دیگری می‌نویسم.

می‌گویم: از صدام برایم بگو

سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: …. حوالی تکریت به دنیا آمد. آن‌جا همیشه شهر دزد‌ها و قاچاقچی‌ها بوده. همیشه افتخار می‌کنند که رهبر بزرگ اعراب، صلاح‌الدین، هم متولد شهر آن‌هاست. صدام را طوری تربیت کردند که صلاح‌الدین را بستاید و او هم احتمالا زیادی به این ایده باور داشت که رهبر بعدی جهان اسلام است. شاید برای همین بود که عاقبتش مثل او بود: هرچه می‌شد، باور داشت الله دارد هدایتش می‌کند….


چند سال بعد، مادر یاسین بابت انتقاد از جنگ با کویت در گفت‌گویی خصوصی، از چشم رژیم صدام افتاد. فامیل دوری که در دستگاه امنیتی کار می‌کرد به مادر یاسین هشدار داد که می‌خواهند بازداشتش کنند، به همین دلیل او هم دست دو پسرش را گرفت و با عجله به طرف ترکیه به راه افتاد. بدون اینکه به شوهرش، که از اعضای حزب بعث و ستایشگر صدام بود، چیزی بگوید، فرار کردند.

یاسین می‌گوید: دیگر پدرم را ندیدم. به او مظنون شدند که از فرارمان با خبر بوده. ظاهرا بنای افراط در نوشیدن می‌گذارد. چند ماه بعد مرد، به صورت رسمی در تصادف رانندگی مُرد اما من فکر می‌کنم پلیس مخفی او را کشت.


صدام فقط در کار کشتن و شکنجه نبود. به خوبی می‌دانست که «شکم‌های سیر انقلاب نمی‌کنند» و به این فکر بود که شکم عراقی‌ها را چنان سیر نگه دارد که به فکر سرنگونی حزب بعث نیفتند. تصمیم گرفت کل صنعت خام عراق را ملی کند.


اگر چه بابل یکی از زادگاه‌های تمدنمان است، این مکان سال‌ها تلاش می‌کرد تا به فهرست میراث جهانی یونسکو اضافه شود اما تلاشش بی‌ثمر ماند. همه‌اش هم به این دلیل که صدام با زیر پا گذاشتن تمام قوانین مربوط به اماکن باستانیِ این چنینی، مرمتش کرد. دیوارها را از نو ساخته و در جای جای آنآجرهایی گذاشته بود که نام خودش بر آن‌ها نقش بسته بود.


راهنمایان در طول مسیر می‌گویند:« آن آشپزها عجیب‌ترین شغل جهان را داشتند. هر روز صبحانه، نهار و شام درست می‌کردند، درست انگار که صدام اینجا بود. باید نمونه‌هایی از غذا را در یخچال نگه می‌داشتند، جوری که انگار قرار بود غذا برای سم‌شناسی آزمایش شود. شب همه‌ی غذاها را توی سطل آشغال می‌ریختند.

-چرا این کار را می‌کردند؟

-به دلایل امنیتی. صدام کاخ‌های زیادی ساخت تا کسی نفهمد در کدام یک می‌ماند. ممکن بود در هر کدامشان باشد. برای همین کارکنان کاخ‌ها جوری کار می‌کردند که گویی صدام آن‌جاست.

-اما چرا غذاها را دور می‌ریختند؟

-غذای رئیس جمهور بود. فقط برای او بود. کس دیگری اجازه نداشت به آن دست بزند.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *