بگذارید بحث خرید احساسی را با یک داستان شروع کنم. زومبا را میشناسید؟ نوعی رقص کلمبیایی که به سرعت در جهان شهره شد. این فعالیت که ترکیبی از رقص و ورزش است، شهرتش را مدیون برادر بنیانگذار کمپانی زومبا است! چرا؟ چون در جایی از مسیر میرود به برادرش که بنیانگذار است این نکتهی مهم را گوشزد میکند : شما در حال فروختن چیز اشتباهی هستید! شما در حال فروختن تناسب اندام هستید در حالی که باید احساسات را بفروشید!
چرا؟ چرا افراد فلان کار را میکنند و بعضی دیگران فلان کار را نمیکنند؟ چرا برای تفریح فلان جا را انتخاب میکنند؟ چرا ترجیح میدهند فلان فیلم را تماشا کنند؟ به عنوان یک بازاریاب، اگر میتوانید چرایی رفتار مخاطبتان را تشخیص دهید، باید بهتان تبریک بگویم! میتوانید همین الان این سایت و تمام کتابهای مربوط به بازاریابی را ببندید و به خودتان افتخار کنید!
سلام! من را یادتان میآید؟ هنوز هم نه؟ اگر یادتان نمیآید پیشنهاد میکنم سری به مقالهی «ببخشید شما» بزنید. آنجا مفصل دربارهی حافظه صحبت کردم! باز هم یادتان نیامد؟ پس این مقاله دیگر راست کار خودتان است! پیشنهاد میکنم از دستش ندید! در این مقاله میخواهم دربارهی یک نکتهی مهم صحبت کنم! چه میشود که …
سلام. امیدوارم حالتان خوب باشد! من را که یادتان میآید نه؟ حالا اگر نیامد هم اشکالی ندارد. در این مقاله همراه من باشید تا ببینیم کجای کار در حال لنگیدن است! موضوع این مقاله دربارهی حافظه است! این پدیدهی پیچیده و گولزننده! همان چیزی که مردم اندازهی چشمانشان به او اعتماد دارند اما نمیدانند که نباید داشته باشند!
در این مقاله قرار است به یک مسئلهی جالب بپردازم! کودکان ما چگونه مصرفکننده بودن را یاد میگیرند؟ ( در اینجا بحث من، ترویج مصرفگرایی نیست! بلکه مقصود من از مصرفکننده، فردی است که از یک محصول استفاده میکند ) چطور یاد میگیرند که مشتری کدام برند شوند؟ مهارتهای جستجو و شناسایی برند مورد علاقهشان را از چه طرقی یاد میگیرند؟
یادگیری! کلمهی جالبی است! اصلا چه میشود که می میگوییم فلان چیز را یادگرفتهایم. آیا یادگیری به همان معنای اصیلش در گفتگوی ما استفاده میشود؟ من این طور فکر نمیکنم! اصلا تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که وقتی دیگری از شما میپرسد فلان چیز را یاد گرفتهای یا نه منظورش چیست؟