در همان ترم نخست، در جشن ورودی، هنگامی که دوست سالبالایی به بالای سن آمد و متنی برایمان خواند، با خودم فکر کردم چقدر خوب میشود من هم سال بعد بیایم و برای مدیریتخوانان بعد از خودم بنویسم. بیایم و از تجربههایم بگویم. از راههای غلطی که رفتهام بگویم و به اصطلاح نصیحتشان کنم! اما از آن موقع تا الان، ماجرا فرق کرده است.
کرونا آمد. بدون خداحافظی به شهرمان برگشتم. دو هفته خودم را قرنطینه کردم. از قرنطینه بیرون آمدم و شروع کردم به کار و مطالعه و دلتنگی. مبتلا به کرونا شدم. سه هفته در قرنطینه ماندم. از قرنطینه بیرون آمدم و شروع کردم به کار و مطالعه و دلتنگی. الان هم که دارم این متن را برای شما مینویسم میفهمم که من نه آدم انتقال تجربه و نه آدم نصیحت کردنم! چرا که به قول آن بزرگ هنوز خودم بر سر ایمان خویش چون بید میلرزم!
بنابراین شما حرفهای من را نه به عنوان نصیحت، بلکه به عنوان درد و دلها و تفکرات یک دوست در نظر بگیرید. شاید بسیاری از تفکراتم شبیه به شما باشد. شاید هم نباشد! شاید نگاهتان را کمی تغییر دهد، شاید هم ندهد. شاید بعد از خواندنش بگویید دست مریزاد، شاید اصلا حوصلهتان نکشیده باشد که به همین جمله برسید! بگذریم.
قبل از هر چیز دوست دارم به شما تبریک بگویم. شمایی که هرکدام به انگیزهها و نیتهای متفاوتی پا به این دانشکده گذاشتهاید. بعضیها قصد رفتن دارید، بعضیها قصد کار کردن، بعضیها برای مدرک، بعضیها برای فرار از سربازی و بعضیها در حسرت صنعتی شریف.
هر فکر و انگیزهای که دارید، خوش آمدید! خوشحالم که آدمهای جدیدی را در این حوزه میشناسم. آدمهایی که شاید تبدیل به دوستان صمیمی همدیگر بشویم.
داشتم میگفتم که از آن زمان تا الان ماجرا فرق کرده است. اگر سال پیش قرار بود بنویسم قطعا این متن جور دیگری پیش میرفت. اما الان متوجه شدم که خیلی هم نیاز به پرچانگی نیست. برای همین به چند درد و دل جزئی بسنده میکنم.
یادم میآید همان ترم اول، زمانی که اساتید من میپرسیدند که چرا وارد این رشته شدم، هر بار جوابی متفاوت میدادم. یک بار میگفتم دلیلش سربازی است. یک بار میگفتم به علوم انسانی علاقه دارم. بار دیگر میگفتم به خاطر کسب و کاری است که قصد دارم راه بندازم. اما واقعیت ماجرا این بود که نمیدانستم! من هم مثل بسیاری دیگر به خاطر فرار از رشتهای که دوست ندارم به سمت این رشته متمایل شدم. چرا به سمت این رشته متمایل شدم؟ چون یک گزارهی به صورت پیشفرض درستی وجود داشت که فراریان مهندسی، میتوانند در مدیریت کسب و کار و اقتصاد موفق شوند!
من هم به تبع همین گزارهی پیش فرض پا در این مسیر گذاشتم. الان هم قرار نیست نقش انسانهای ناراضی را بازی کنم. از این اتفاق ناراضی نیستم چون با اینکه فرایند تصمیمگیری درستی نداشتم، اما نتیجهی مطلوبی به سراغم آمد. بعد از مدتی یاد گرفتم همیشه هم نیازی نیست به گزارهی پیشفرض اعتماد کنم. همانهایی که در دور و برمان پر است. اصلا هم نیازی نیست که من تکرارشان کنم. احتمالا شما همهی این گزارهها را از بر هستید. چه در مورد اپلای. چه در مورد بازار کار و چه هزار چیز دیگر.
برای همین تلاش کردم تا از هیاهوها و جنب و جوشها فاصله بگیرم و بتوانم به دور از هرچیزی به خودم نگاه کنم و تصمیم بگیرم. که صد البته کار سختی است و هنوز من هم اول راهم. هنوز هم بسیار پیش میآید که همراه این موج میشوم و خودم را به دستش میسپارم. اما حداقل دارم تلاشم را میکنم. حتی خیلی وقتها از آن ور بوم میافتم و کاری که میتواند برایم سودمند باشد را انجام نمیدهم، به این دلیل که بسیاری از افراد به سراغش رفتهاند!
اما دور بودن از هیاهو میتواند کمک کند که آدم کمی افسار فکر و تصمیمهایش را بدست بگیرد. حداقل برای من که اینطور بوده است. میدانم الان سوالات بسیاری ذهنتان را درگیر کرده است. آیا اپلای کنم؟ تز کارشناسی ارشد بگیرم؟ چه زمانی وارد بازارکار شوم؟ وارد بورس بشوم؟ به کدام حوزه علاقه دارم؟ و هزاران هزار سوال مهم دیگر..
این سوالات، سوالات بسیار مهم و سرنوشتسازی هستند که حتما باید ساعتها به آن فکر کنید، خودتان را بشناسید و اطلاعات جمع کنید تا بتوانید تصمیم درستی راجع بهشان بگیرید. همهی اینها به دور از هیاهوها میتواند نتایج بهتری خلق کند. اینکه دیگران به سراغ بورس میروند شاید دلیل مناسبی برای یادگیری بورس توسط من نباشد. این که همگی دوست دارند از این خراب شده بروند شاید معیار خوبی برای تصمیمگیری من در مورد رفتن و ماندن نباشد. احتمالا دلایل و اطلاعات بسیار مهمتری وجود دارد که هرکسی باید آنها را اول در خودش و سپس در محیط اطرافش جستجو کند تا به نتیجهی بهتری برسد.
دومین چیزی که یاد گرفتم این بود که یادگیری را فدای کار، و کار را فدای یادگیری نکنم. بسیاری باور دارند که محیط کار، محیط غنی برای یادگیریست و داخل این کتابها، چیز به دردبخوری پیدا نمیشود. اما من فکر میکنم این دو به هم تنیدهاند. بر روی هم تاثیر میگذارند و از هم تاثیر میپذیرند. کارت تو را وادار به مطالعه میکند و مطالعههایت در کار به تو ایده میدهد. به نظر شاید یکی از مهمترین کارهایی که یک مدیریتخوانده باید انجام دهد، همین برقراری تناسب بین مطالعه و عمل است. یک مدیریت خوانده باید مراقب باشد که غذایش شور یا بی نمک نشود و تناسب را رعایت کند.
سومین چیزی که در این سال یاد گرفتم این بود که در حوزهی کسب و کار، در جایی که هر کس حرفی به میان میاورد و تعریف و تکنیکی را خلق میکند، به حرف دو یا سه نفر اعتماد کنم. به نظرم در ابتدای مسیر، این کار میتواند کمک زیادی به آدم بکند. اگر بخواهی حرف هر شخصی در هر جایی را از روی زمین برداری و آویزهی گوشت کنی، نتیجهاش چیزی شد سرگردانی بیشتر نیست. به همین دلیل در ابتدای مسیر، تصمیم گرفتم هرجا که به تناقض خوردم، به حرفهای دو سه نفری که قبولشان دارم رجوع کنم و آنها را بپذیرم.
موازی با این کار تلاش کنم تا تفکر نقادم را قوی کنم و هر حرفی را قبل از پذیرفتن، بسنجم و بالا و پایین کنم. اما تا آن موقع، اعتماد کردن به تعدادی آدم که نتایج و خروجیهایشان مشخص است، میتواند به به آدم یاری برساند.
چهارمین چیزی که یاد گرفتم این بود که خودم باشم. در این مسیر بسیار پیش آمد که تلاش کنم با استایل یک آدم دیگر خود را معرفی کنم. یا تلاش کنم کارهایی انجام دهم که من را برند کند. کارهایی که همه کرده بودند و من هم دوست داشتم آن را انجام دهم. اما بعد از مدتی فهمیدم که باید خودم باشم. به نظرم تشخیص جعلی بودن انسانها بسیار راحتتر از تشخیص جعلی بودن اسناد است.
پنجمین چیزی که آموختم این بود که از به فضای آکادمیک دانشکده مدیریت دل نبندم. راستش را بخواهید این را از قبل از ورود به دانشکده، به لطف بعضی از دوستان، فهمیده بودم. به همین دلیل هنگام ورود به دانشکده چندان توی ذوقم نخورد. از همان اول تصمیم گرفتم کار خودم را بکنم و دانشگاه هم کار خودش را بکند. احتمالا اگر شما هم سطح انگیزهتان را در هنگام ورود به دانشکده، با سطح انگیزهتان پس از گذراندن ترم یک را مقایسه کنید، به حرف من پی خواهید برد.
این همان تاثیر جادویی دانشکده مدیریت است! پس تلاش کنید از فضایش دور باشید، به هیچ چیزش دل نسپارید تا اینگونه شما را ناامید و سرخورده نسازد. کارتان را بکنید و هر کجا که دانشکده همسو با شما شد، با او همراه شوید.
قرار بود روده درازی نکنم. شاید بعدها این متن را پختهتر کنم. اما به نظرم فعلا بیش از این نیاز به نوشتن نیست. امیدوارم خستهتان نکرده باشم.
اگر به انتهای متن من رسیدید و در حال خواندن جملهی نهایی هستید، بدانید که من را خوشحال کردهاید. امیدوارم در گذر زمان بعضیهایتان را بیشتر بشناسم. کنار هم بنشینیم و به دور از هیاهو، سفرهی دل باز کنیم.
ارادتمند
محمدعلی عبدالعلیزاده
دیدگاهها
واقعا زیبا بود
ممنون
نویسنده
خیلی ممنونم 🙂
محمدعلیجان ممنون که تجربه خودت رو به اشتراک گذاشتی، من هم ورودی ۹۹ همین دانشکده هستم و تنها با گذشت یک ترم به نتیجهای که تو مورد پنجم بهش اشاره کردی رسیدم، واقعیتش اینه که شاید حتی دانشکده مدیریت یا غیر مدیریت نداره، کلا دانشگاه داره کم کم نقش مرجعیت آموزشی خودش رو از دست میده و بیرون از فضای دانشگاه انقدر فرصت یادگیری با تنوع و کیفیت بیشتر هست که به قول تو باید صرفا هر جا همسو با اهدافت هست ازش کمک بگیری و حتی من میخوام بگم بهتره یه جاهایی عامدانه کمتر جدی بگیریش.
نویسنده
سلام شهاب جان خیلی ممنونم بابت اینکه متن رو خوندی و بازخورد دادی. راستش منم تا حد زیادی باهات موافقم و فکر میکنم این اتفاقا فراتر از دانشکدهی ما داره رخ میده. اما تلاش کردم یه مقدار با احتیاط بنویسم 🙂 به نظرم نقش اطلاعات فوری تو زندگیمون اینقدر داره گسترده و جدی میشه که دانشگاهها یا باید خودشون رو با این روند تطبیق بدن و یا همینجور به عقبموندگیشون ادامه بدن
خیلی خوب نوشتی و این دو سه سال رو توش خلاصه کردی. بعضی تجربهها چیزی هستن که تا تجربه نشن آدم یادشون نمیگیره. تا خودت نری توش و زمان نذاری توشون گوش شنوایی هم واسشون نخواهی داشت. به نظرم ۵ موردی که اینجا نوشتی هم از همین جنس هستن. واسه مدیریت خوانهای بعد از ما هم همین خواهد بود.
نویسنده
سلام وحید جان
ممنونم ازت. دقیقا درست میگی. بعضی از تجربهها از زیستهی آدما در میاد و شاید فقط دیدن و شنیدنشون به اندازهی تجربه کردنشون تاثیرگذار نباشه.
خوشحال شدم که متنم رو خوندی.
سلام محمد علی جان
من ورودی 99 بودم و توی بسیاری از مواردی که نوشته تجربه ی مشابهی دارم منتها اونقدر خوب نوشتی که مجددا ارتباط گرفتم با تجربه ات و دوباره سوال هام پر رنگ شد! به خصوص مورد دوم رو به شدت باهاش موافقم و به نوعی خط کش امه… خلاصه عالی بود و لذت بردم و متشکرم از اشتراک سخاوتمندانه این تجربه های ارزشمندت…
نویسنده
سلام امیر جان. خیلی خوشحالم از آشناییت و خیلی خیلی ممنونم بابت کامنتی که گذاشتی. خوشحالم که متن برات به درد بخور بوده. حتما اگر خودت هم تو این مدت تجربههایی داشتی ممنون میشم اضافه کنی به حرفها من
نوشتهی ارزندهای بود :)))
نویسنده
حیلیی ممنوون 🙂
محمدعلی عزیز ممنون بابت متن قشنگی که نوشتی، خیلی خوب و مفید بود. واست آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
نویسنده
فرزام جان
خیلی ممنونم ازت. باعث خوشحالیه برای من.
با توجه به مسیری که داری توی این حوزه طی میکنی مطمئنم تو هم تجربههای خیلی خیلی ارزشمندی بدست آوردی و خواهی آورد که من بیصبرانه مشتاقم که بشنومشون
امیدوارم توام موفق باشی در ادامه مسیرت.